loading...
مرز ارتباط
hoda بازدید : 15 جمعه 14 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

یکی از رویدادهای نادر که طبق معمول از بهترین و پرمخاطبترین سوژههای عکاسی است: مدل لباسی که در اوج اعتماد به نفس و تلاش برای بهتر دیدهشدن، بر روی پیست، به زمین میخورد. این مدل در نیویورک و در هنگام نمایش لباسهای فصل از مجموعه "Herve Leger" سُر خورده است.http://img2.pict.com/a7/05/c5/f73d6f8477a74dce1ab7c56666/tKSth/02c2c403354242c00.jpg
اگه یه همچین بلایی سر شما میومد چی کار میکردید؟
]]>
hoda بازدید : 16 جمعه 14 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

والدین این خبر را تا زمانی که بر روی بدن کودک جمله "حدیث مرا به مردم نشان دهید" بوجود نیامد،با دیگران درمیان نگذاشته بودند.

نماینده مسجد روستای "کراسنو-اکتیابرسکایا" منطقه "کیزلیار" داغستان روز چهارشنبهاعلام کردکه آیاتی از قرآن مجید بر روی بدن کودک نه ماهه ای که در این روستا بدنیا آمده پدیدار و خود به خود ناپدید می شوند.
به گزارش ریا نووستی نماینده این مسجدگفته است: در خانواده یعقوبوف ها 9 ماه پیش پسری بدنیا آمد که نام علی بر وی نهادند. اما چند روز بعد از تولد بر بدن این نوزاد کلماتی به زبان عربی نقش بست.
"مدینه یعقوبووا" مادراین کودک توضیح داد زیر چانه فرزندش بعد از تولد سیاهی هایی بوجود آمده بود که رفته رفته بعد از بهبود کلمه "الله" جای آن نقش بسته است.
وی گفت: این نوشته ها روزهای دوشنبه و جمعه پدیدار می شوند و در همین زمان دمای بدن نوزاد تا 40 درجه بالا می رود. این نوشته ها سه روز باقی مانده و سپس به تدریج از بین می روند و سپس نوشته های جدیدی بوجود می آیند.
والدین این خبر را تا زمانی که بر روی بدن کودک جمله "حدیث مرا به مردم نشان دهید" بوجود نیامد،با دیگران درمیان نگذاشته بودند.
خانم یعقوبووا گفت: علی فرزند دوم ماست. برای دخترم این مسئله پیش نیامده بود.
رییس اداره دینی مسلمانان داغستان از ارائه توضیحاتی در این باره خودداری نمود و اطلاع داد که او هم مانند بقیه از این اتفاق در عجب است.

[url=http://www.persianv.com/view/075382.php:2ip61yqt]http://www.persianv.com/view/075382.php[/url:2ip61yqt]
پدیدار شدن آیات قرآن بر بدن نوزاد داغستانی
]]>
hoda بازدید : 14 جمعه 14 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده .
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”
مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !
مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .
نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .
قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !
و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .
قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !
صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :
مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است.
ماجراي خر ما از کره گی دم نداشت چيست؟ (داستان)
]]>
hoda بازدید : 16 جمعه 14 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

http://tinypic.info/files/312y8a8e4clwm55ywbkv.jpg
اگر به كف بينی علاقه داشته باشيد لابد خطوط مربوط به ازدواج را هم در كف دست میشناسيد. اين خطوط كه در تصوير به رنگ قرمز نمايش داده شدهاند،
خطوطی افقی هستند كه در مرز ميان كف و پشت دست، بين انگشت كوچك تا خط قلب
(خط مشكی ممتدی كه در پايين خطوط قرمز و موازی با آنها میبينيد) قرار دارند.

تعداد اين خطوط قرمز، نمايشگر تعداد ماجراهای جدی مربوط به ازدواج شماست كه ازيك
خواستگاری جدی اما ناكام مانده تا نامزدی به هم خورده و ازدواجها را شامل میشود. اگر
خط ازدواج در انتها (روی كف دست) به سمت پايين متمايل شود، به اين معنی است كه
شما بيشتر ازهمسرتان عمر خواهيد كرد و اگر به بالا متمايل باشد يعنی هرگز ازدواج
نخواهيد كرد!
كف بينی خطوط مربوط به ازدواج! ( عکس)
]]>
hoda بازدید : 28 جمعه 14 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

گفتم اول صبحتونو با ديدن اين گلهاي خوشگل شروع كنين تا يه روز سرتاسر زيبايي داشته باشين ......... http://www.98ia.com/modules/Forums/images/smiles/icon_wink.gif http://www.98ia.com/modules/Forums/images/smiles/icon_wink.gif

اميدوارم خوشتون بياد .... http://www.98ia.com/modules/Forums/images/smiles/icon_smile.gif


http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small0.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small1.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small2.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small3.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small5.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small7.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small8.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small11.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small12.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small13.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small14.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small15.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small16.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small17.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small19.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small20.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small21.jpg

http://95.211.80.51/mail/content/260788/gol_small22.jpg
گلهاي خوشگل براي تمامي دوستان خوب 98 ي ..........
]]>
hoda بازدید : 24 جمعه 14 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد.

ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟

مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوي، يکى از موهايم سفيد مىشود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده!
دخترک حاضرجواب !
]]>
hoda بازدید : 29 جمعه 14 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

http://persian-star.org/1388/7/20/dream/01.jpg

http://persian-star.org/1388/7/20/dream/02.jpg

http://persian-star.org/1388/7/20/dream/03.jpg

http://persian-star.org/1388/7/20/dream/04.jpg

http://persian-star.org/1388/7/20/dream/05.jpg

http://persian-star.org/1388/7/20/dream/06.jpg

http://persian-star.org/1388/7/20/dream/07.jpg

http://persian-star.org/1388/7/20/dream/08.jpg
انتظارات رویایی که خانوم ها از همسرانشان دارند ..اگه ميشد "
]]>
hoda بازدید : 25 جمعه 14 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

لینک قبلی : http://www.forum.98ia.com/t7374.html

کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده


نامه شماره یک
سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی



بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.



نامه شماره دو

سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی



اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.



نامه شماره سه

سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی



بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزديد ) و از کلیسا فرار کرد.

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.



نامه شماره چهار

سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی
http://www.98ia.com/modules/Forums/images/smiles/icon_razz.gif http://www.98ia.com/modules/Forums/images/smiles/icon_biggrin.gif
اينم يه مدل خواستن از خدا !!
]]>
hoda بازدید : 29 جمعه 14 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39845_335.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39846_529.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39847_878.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39848_153.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39849_241.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39851_138.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39852_545.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39853_618.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39854_112.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39857_133.jpg

http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39855_558.jpg


http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/7/25/39856_205.jpg
عكس هايي از مراسم ازدواج بر فراز قله توچال !!!
]]>

تعداد صفحات : 26

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 253
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 442
  • بازدید کلی : 8,686